پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

خاطرات پسرم

دهکده بازی پارس(شهر بازی)

یه عصر سرد زمستونی مامان وبابا تصمیم گرفتن منو ببرن پارک با توجه به شرایط جوی دهکده سر پوشیده پارس واقع در محلات برای تفریح انتخاب شد خلاصه شال کلاه کردیم وکلی لباس گرم برداشتیم وپیش بسوی بازی رسیدیم محلات و یه کارت بازی شارژ کردیم وارد محوطه بازی شدیم از اسب شروع کردم وجند بار اونو سوار شدم وبعدش یه تاب وبعد ماشین سواری به همراه بابام وچرخ وفلک وقسمت وسایل بادیش اما از شانس خوبمون وسط عکاسی مامانم شارژدوربین تموم شد اما با همین شارژ کم عکسای خوبی شکار شد وبالاخره مااز شهر بازی اومدیم  رفتیم طرف بازارش اونجا بینهایت سرد بود به همین دلیل گردش در بازار به سرعت متوقف شد وبا سرعت نور برگشتیم خونمون......
10 دی 1392

هفته گذشت پرهام جون

از وقتی مامانم منو از شیر گرفته خیلی بهونه گیر شدم ودائم در حال جیغ زدنم مامانم برای اینکه منو ساکت کنه واسم توی یه لیوان شمع روشن کرد بماند که با چه مکافاتی اون لیوان شسته شد  یا از روی میز بالا میرم تا وسایل توی دکور مامانمو نابود کنم ویا عروسک بازی میکنم! قبل از شیر گرفتن خیلی اروم بودم اما الان بشدت بدقلق وبهونه گیر شدم 15 دی سه ماه میشه که من دیگه شیر نمیخورم ایشالله که این بهونه ها هم کم بشه ومن همون پسر اروم  وخوب بشم  ودر برابر این تحول جدید صبور باشم ایشالله(همه بگین آمین)     ...
10 دی 1392

گردش در باغ وحش

یه روز جمعه با بابام ودایی هام ومامانی وباباییم ومامانم رفتیم باغ وحش توی قمصر چون من دیگه یک ماه ونیمه شیر نمیخورم وبهانه گیری خیلی میکنم واسه اروم شدن من بردنم کنار جوجو ها خیلی خوب بود ولی بشدت سرد بود وما زود اومدیم خونه   ...
2 دی 1392

شــــب یـلــــــــدا

شب یلدای امسال هم خونه مامانجونم(مادربزرگ مامانم)بودیم وخداروشکر خوب بود هر چند من خیلی شیطنت کردم عکس اخرمم دیگه کم کم دارم لباس هامو در میارم و هی اب میخورم که مامانم مجبور شه هی ببره دستشویی خدارو شکر امسال هم گذشت از خدا میخوام سایه بزرگتر ها رو از سرمون کم نکنه تا ما کنارشون خوشحال وشاد باشیم وایشالله ما کوچولو ها هم سالم باشیم   ...
2 دی 1392